باوندیان دوره دومخاندان باوندیان ، خاندانی ایرانی از امیران طبرستان بودند که حدود هفتصد سال، بیشتر حاکمان مناطق کوهستانی طبرستان بودهاند. باوندیان سه دوره حکومت داشتهاند که در این مقاله به دوره دوم (دوره اسپهبدیه) پرداخته میشود. فهرست مندرجات۱.۱ - باوندیان پس از شهریار ۱.۲ - نخستین امیر باوندیان ۱.۲.۱ - گسترش قلمرو ۱.۲.۲ - معاصران حسامالدوله ۱.۲.۳ - قدرت یافتن اسماعیلیان ۱.۲.۴ - درگیری محمد با حسام ۱.۲.۵ - علاءالدوله در اصفهان ۱.۲.۶ - بدرفتاری نجمالدوله با علا ۱.۲.۷ - سرزنش نجم توسط پدر ۱.۲.۸ - رهسپاری نجم به اصفهان ۱.۲.۹ - بدرفتاری نجم با پدر ۱.۲.۱۰ - قدرت یافتن حسام ۱.۲.۱۱ - مخالفت نجم با احمد ۱.۲.۱۲ - سرانجام حسامالدوله ۱.۲.۱۳ - سکه ضرب شده حسام ۱.۳ - حکومت نجمالدوله قارن ۱.۳.۱ - فرمان قتل اطرافیان ۱.۳.۲ - درگذشت نجم ۱.۴ - جانشین نجمالدوله ۱.۴.۱ - درگیری علا با رستم ۱.۴.۲ - مسموم شدن رستم ۱.۵ - وضعیت علا پس از رستم ۱.۵.۱ - زندانی شدن علا ۱.۵.۲ - آزادی علا ۱.۵.۳ - وقایع در نبود علا ۱.۶ - جانشین محمد ۱.۶.۱ - همکاری محمود با علا ۱.۶.۲ - واگذاری قلعه به علا ۱.۶.۳ - درگیری بهرام و علا ۱.۶.۴ - درگیری محمود و سنجر ۱.۶.۵ - ناراحتی محمود از علا ۱.۶.۶ - جدایی فرامرز از علا ۱.۶.۷ - اتحاد محمود و علا ۱.۶.۸ - اختلاف علا و سنجر ۱.۶.۹ - سرانجام علاءالدوله ۱.۶.۱۰ - سکه مانده از علاءالدوله ۱.۶.۱۱ - خصلتهای علاءالدوله ۱.۷ - حکومت شاه غازی ۱.۷.۱ - قدرت شاه غازی ۱.۷.۲ - اوضاع زمان شاه غازی ۱.۷.۳ - درگیری سنجر و شاه غازی ۱.۷.۴ - اتحاد استندار و شاه غازی ۱.۷.۵ - سرانجام مرداویج ۱.۷.۶ - نابسامانی سنجر ۱.۷.۷ - جنگ شاه غازی با غزان ۱.۷.۸ - درگیری با اسماعیلیان ۱.۷.۹ - شورش بر علیه شاه غازی ۱.۷.۱۰ - درگیری با اسماعیلیان ۱.۷.۱۱ - اوضاع پس از سنجر ۱.۷.۱۲ - وفات شاه غازی ۱.۷.۱۳ - سکه باقیمانده از وی ۱.۷.۱۴ - خصوصیات شاه غازی ۱.۸ - اوضاع پسر شاه غازی ۱.۸.۱ - پنهان کردن خبر فوت وی ۱.۸.۲ - جنگ با نزدیکان پدر ۱.۸.۳ - پناهندگی اینانج ۱.۸.۴ - پناهندگی سلطانشاه ۱.۸.۵ - ظلم علاءالدوله حسن ۱.۸.۶ - درگیری مؤید با علاءالدوله ۱.۸.۷ - سرانجام علاءالدوله ۱.۸.۸ - شهرت علاءالدوله ۱.۹ - حکومت حسامالدوله اردشیر ۱.۹.۱ - درگیری مؤید با اردشیر ۱.۹.۲ - تسخیر دوباره دامغان ۱.۹.۳ - رفتن مَلک دِینار به گرگان ۱.۹.۴ - درگیری غزان و تکش ۱.۹.۵ - اتحاد اردشیر و تکش ۱.۹.۶ - حمله استندار به رویان ۱.۹.۷ - درگیری استندار و اردشیر ۱.۹.۸ - از بین بردن فخرالدوله ۱.۹.۹ - پناهندگان به تکش ۱.۹.۱۰ - توطئه تکش ۱.۹.۱۱ - حمله تکش به طبرستان ۱.۹.۱۲ - اتحاد اردشیر و طغرل ۱.۹.۱۳ - حمله دوباره به طبرستان ۱.۹.۱۴ - حمله تکش به فیروزکوه ۱.۹.۱۵ - درگیری اردشیر با پسرش ۱.۹.۱۶ - مرگ تکش ۱.۹.۱۷ - سرانجام اردشیر ۱.۹.۱۸ - خصوصیات اردشیر ۱.۱۰ - دوران پس از اردشیر ۱.۱۰.۱ - ضعیف شدن باوندیان ۱.۱۰.۲ - به حکومت رسیدن رستم ۱.۱۰.۳ - پناهندگی قارن ۱.۱۰.۴ - سرانجام رستم ۱.۱۰.۵ - پناهندگی خواهر رستم ۱.۱۰.۶ - تصرف طبرستان ۱.۱۱ - پایان دوره دوم باوندیان ۲ - حمله مغول به طبرستان ۳ - فهرست منابع ۴ - پانویس ۵ - منابع ۱ - باوندیان دوره اسپهبدیهباوندیان دوره دوم یا اسپهبدیه. ۱.۱ - باوندیان پس از شهریاراز سرگذشت باوندیان پس از مرگ شهریار (۴۶۶)، آگاهی در دست نیست و ظاهراً قدرتی نداشتهاند. پس از زیاریان ، غزنویان و سپس سلجوقیان فرمانروای سراسر طبرستان شدند. [۱]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
در این دوره ، فرمانروایان باوند نیز از سلجوقیان فرمان میبردند. ۱.۲ - نخستین امیر باوندیاننخستین امیر بنام باوندیان این دوره حسامالدوله شهریار پسر قارن بوده است. ۱.۲.۱ - گسترش قلمروحسامالدوله (حک: ۴۶۶-۵۰۴) از اوضاع نابسامان طبرستان استفاده کرد و بر بسیاری از قلعههای کوهستانی چیره شد و در فرصتهای مناسب بر مخالفانش یورش برد و غنیمتهای جنگی را میان مردم تقسیم و اهالی را با خود همساز کرد. [۲]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۲.۲ - معاصران حسامالدولهحسامالدوله، معاصر برکیارق سلجوقی (حک: ۴۸۵-۴۹۸) و غیاثالدین ابوشجاع محمد (حک: ۴۹۸-۵۱۱)، پسران ملکشاه ، بود. ۱.۲.۳ - قدرت یافتن اسماعیلیاندر همین دوره، اسماعیلیان در طبرستان نیرومند شدند و پیروان بسیاری یافتند. ۱.۲.۴ - درگیری محمد با حسامدر ۵۰۰ محمد بن ملکشاه به حسامالدوله پیغام داد که به خدمت او رود، اما حسامالدوله که از لحن آمرانه پیغام خشمگین شده بود، از رفتن سر باز زد. محمد نیز سُنقر را به ساری که مرکز حسامالدوله بود، گسیل کرد، اما سنقر از لشکریان حسامالدوله شکست خورد. محمد ناگزیر با وی مدارا کرد و از او خواست که یکی از فرزندانش را به دربار او بفرستد. ۱.۲.۵ - علاءالدوله در اصفهانحسامالدوله نیز علاءالدوله علی را به اصفهان رهسپار کرد؛ زیرا نجمالدوله ، پسر دیگرش که سنقر را شکست داده بود، از بیم جان به خدمت محمد نرفت. [۳]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۱ـ۲۱۳، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۲.۶ - بدرفتاری نجمالدوله با علامحمد خواست خواهرش را به ازدواج علاءالدوله درآورد اما او نجمالدوله را پیشنهاد کرد و سپس راهی طبرستان شد و به نزد نجمالدوله رفت، اما وی، برادر را به سرایش راه نداد. ۱.۲.۷ - سرزنش نجم توسط پدرحسامالدوله که به پیری رسیده بود، پس از آگاهی از این ماجرا نجمالدوله را سرزنش کرد. ۱.۲.۸ - رهسپاری نجم به اصفهانپس او از پدر اجازه خواست که نزد محمد برود. او پس از مدتی اقامت در اصفهان و ازدواج با خواهر وی دوباره راهی طبرستان شد. ۱.۲.۹ - بدرفتاری نجم با پدردر این هنگام، حسامالدوله به ۷۵ سالگی رسیده بود و نجمالدوله بنای بدرفتاری با او و اطرافیانش گذاشت. ۱.۲.۱۰ - قدرت یافتن حسامچون علاءالدوله نیز به گلپایگان رفته بود، حسامالدوله ناگزیر به آمل ، و از آنجا به هَوسَم ( رودسر ) رفت و اهالی گیل و دیلم به خدمت او آمدند. نجمالدوله که وضع را چنین دید، بیمناک از قدرت پدر، از او خواست که به ساری بازگردد و پدر بیمار به اصرار او به ساری بازگشت. [۴]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۲ـ۲۱۵، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۲.۱۱ - مخالفت نجم با احمدتا اینکه محمد حکمرانی ری و طبرستان را به احمد، پسر کوچکش، داد و او را با امیر سنقر بدان نواحی فرستاد، اما نجمالدوله آنان را به آمل راه نداد. ۱.۲.۱۲ - سرانجام حسامالدولهپس سنقر سپاهی در اختیار علاءالدوله گذاشت تا به نبرد نجمالدوله رود. هنگام رویارویی دو لشکر ، حسامالدوله جانب نجمالدوله را گرفت و علاءالدوله را از جنگیدن منع کرد. [۵]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۶، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
از آن پس، نجمالدوله پیوسته از علاءالدوله نزد محمد شکایت میکرد تا اینکه وی، فرستادهای برای برقراری صلح میان آن دو فرستاد. اما علاءالدوله تن به سازش نداد و به خراسان ، نزد سلطان سنجر رفت و با او به مرو آمد تا رهسپار گرگان شوند، ولی سنجر به سبب ناآرامی در خراسان به آنجا بازگشت. در همین زمان (ح ۵۰۸) نیز حسام الدوله که با نجمالدوله در تمیشه بود درگذشت. [۶]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۶، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۲.۱۳ - سکه ضرب شده حساماز حسامالدوله سکهای به تاریخ ۵۰۴ با محل ضرب ساری به دست آمده که به نام جلالالدین احمد ، پسر محمد بن ملکشاه است و براساس آن، وی تا این سال فرمانروای طبرستان بوده و احمد را به رسمیت میشناخته است. این سکه، عبارت «علی ولی اللّه» را که پیش از این روی سکههای باوندیان ضرب میشده است، ندارد. ۱.۳ - حکومت نجمالدوله قارنپس از مرگ حسامالدوله، نجمالدوله قارن زمام امور را به دست گرفت. ۱.۳.۱ - فرمان قتل اطرافیاناو با وجود شجاعت و کاردانی ، نسبت به اطرافیان پدر، کینه بسیاری داشت؛ ازینرو فرمان قتل همه را صادر کرد و بدین ترتیب خود را به خطر انداخت. ۱.۳.۲ - درگذشت نجمدیری نپایید که او نیز در تمیشه بیمار شد و درگذشت. [۷]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۷، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
نجمالدوله پیش از مرگ، از امیران شهریار کوه خواست تا با پسرش، فخرالملوک رستم ، همپیمان شوند و او را جانشین خود کرد، چون میدانست که برادرش علاءالدوله فرمانروایی رستم را نمیپذیرد. ۱.۴ - جانشین نجمالدوله۱.۴.۱ - درگیری علا با رستمپس از آنکه علاءالدوله از درگذشت برادر آگاه شد، با اجازه سلطان سنجر، از خراسان راهی طبرستان شد. رستم نیز در تدارک مقابله برآمد، اما امیران شهریار کوه او را همراهی نکردند و به علاءالدوله، عموی او، گرویدند. رستم در پیامی به او، ولیعهدیاش را گوشزد کرد و همزمان هدیههایی برای محمد بن ملکشاه به اصفهان فرستاد و از علاءالدوله نیز شکایت کرد. محمد از آن دو خواست که به دربار وی روند و آشتی کنند. چون رستم از رفتن تن زد، محمد، فرمانروایی شهریارکوه را به علاءالدوله داد. [۸]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۷-۲۱۸، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۴.۲ - مسموم شدن رستمچون رستم چنین دید، نزد محمد شتافت، اما چند روز بعد در همانجا درگذشت (ح ۵۱۱). ظاهراً خواهر سلطان که همسر نجمالدوله بود، اما به علاءالدوله تمایل داشت، او را مسموم کرده بود. [۹]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۷-۲۱۸، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۵ - وضعیت علا پس از رستم۱.۵.۱ - زندانی شدن علاپس از مرگ رستم در اصفهان، لشکریانش به علاءالدوله پیوستند، اما محمد به او اجازه نداد از اصفهان خارج شود. علاءالدوله که وضع را چنین دید، از بیم جان، به بهانه شکار از شهر بیرون رفت، ولی نگهبانان او را بازگردانده و در سرای خودش زندانی کردند. ۱.۵.۲ - آزادی علاپس از چندی، محمد بیمار شد و علاءالدوله را آزاد کرد، اما او همچنان در اصفهان ماند. ۱.۵.۳ - وقایع در نبود علادر طبرستان، از یک سو دشمنان علاءالدوله چند دژ را تسخیر کردند و با بدگویی از وی، محمد را به فرستادن لشکر به طبرستان برانگیختند. از سوی دیگر بهرام ، برادر علاءالدوله نیز، پس از مرگ رستم از کلاته به ساری رفت و خود را از طرف علاءالدوله شاه خواند. اما فرامرز ، پسر رستم، بر او شورید و در جنگی که درگرفت از بهرام شکست خورد. هنگامی که علاءالدوله این خبرها را شنید، برخی از نزدیکانش را به شهریارکوه فرستاد تا او را از رویدادهای آنجا آگاه سازند و درضمن به بهرام و فرامرز پیغام داد که طبرستان را از هجوم سلجوقیان در امان نگه دارند. بهرام که برادر را رقیب خود میدانست، پیغام علاءالدوله را به محمد رساند و از او خواست که وی را زندانی کند. محمد نیز او و برادرش، یزدگرد ، را در بند کرد. [۱۰]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۱۹ـ۲۲۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۶ - جانشین محمدتا اینکه در ۵۱۱، محمد درگذشت و سنجر جانشین او شد. ۱.۶.۱ - همکاری محمود با علامحمود، پسر محمد، که داعیه حکومت داشت و از بیم سنجر در اصفهان مخفی شده بود، علاءالدوله را از بند رهانید و او را راهی طبرستان کرد. در ۵۱۲، بسیاری از امیران طبرستان، از جمله فرامرز، در راه به علاءالدوله پیوستند و برای آزاد کردن قلعه کوزا، که در اختیار بهرام بود، به آنجا رفتند. ۱.۶.۲ - واگذاری قلعه به علابهرام، نخست، از واگذاری قلعه خودداری کرد، اما با گرویدن لشکریانش به علاءالدوله، چارهای جز گریز ندید [۱۱]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۲۱ـ۲۲۲، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
و به قلعه کَسلیان (از دهستانهای بخش سوادکوه ) پناه برد.
۱.۶.۳ - درگیری بهرام و علابدین ترتیب، علاءالدوله در آرم به تخت نشست و سپس به محاصره قلعه کسلیان پرداخت. بهرام که تاب مقاومت نداشت، با میانجیگری خواهر، از قلعه بیرون آمد و به محمود، در ری پیوست. ۱.۶.۴ - درگیری محمود و سنجرپس از مدتی، محمود بر سلطان سنجر عاصی شد. سنجر نیز برای مقابله با محمود، لشکری به گرگان فرستاد و از علاءالدوله خواست که به کمک لشکریان وی به سرکردگی امیر علی باز ، بشتابد، اما علاءالدوله از رفتن خودداری کرد و فرامرز، برادرزاده اش را رهسپار نبرد کرد. ۱.۶.۵ - ناراحتی محمود از علاپس از این رویداد، محمود کینه علاءالدوله را به دل گرفت و به فرامرز وعده داد که در صورت تسخیر شهریار کوه، او را به حکمرانی طبرستان برساند. ۱.۶.۶ - جدایی فرامرز از علاازینرو، فرامرز از عمویش روی برتافت و به بهرام پیوست، اما لشکریان او به علاءالدوله پیوستند. [۱۲]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۲۳، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۶.۷ - اتحاد محمود و علافرامرز و بهرام ساری را فتح کردند، اما در همین زمان، علاءالدوله و محمود با یکدیگر سازش کردند و محمود به آنان امر کرد که ساری را به علاءالدوله دهند و به خدمت او درآیند. ۱.۶.۸ - اختلاف علا و سنجرفرامرز چنین کرد، اما بهرام به اسماعیلیان متوسل شد و کوشید که آنان را بر برادر بشوراند. اسماعیلیان تمایلی نشان ندادند؛ و بهرام ناگزیر به سنجر پناه برد. [۱۳]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۲۴، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
سلطان که درپی فرصتی برای گوشمالیِ محمود بود، با بهرام عزم همدان کرد و از علاءالدوله خواست که به آنان بپیوندد، اما علاءالدوله که با محمود صلح کرده بود از رفتن سر باز زد. محمود از سنجر شکست خورد، و بار دیگر سنجر در راه مرو از علاءالدوله خواست تا به خراسان نزد او رود. علاءالدوله این بار رنجوری را بهانه کرد و پسر و ولیعهدش، رستم، را نزد سنجر فرستاد. [۱۴]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۲۵، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
سنجر که از علاءالدوله ناخشنود شده بود، رستم را بازگرداند و به علاءالدوله امر کرد که به نزدش برود. علاءالدوله پیغام داد در صورتی به بارگاه سنجر حاضر خواهد شد که سلطان، بهرام را به طبرستان بازگرداند. سنجر که از این جواب خشمگین شده بود، بهرام را با بیست هزار سپاه به گرگان فرستاد. بسیاری از لشکریان علاءالدوله از بیم سنجر به بهرام پیوستند؛ اما بهرام از رستم، پسر دارا و برادرزاده علاءالدوله، شکست خورد و تا گرگان عقب رانده شد و علاءالدوله کسانی را برای از میان بردن بهرام به گرگان گسیل کرد. پس از مرگ بهرام، علاءالدوله فرمانروای تمامی طبرستان شد. [۱۵]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۲۵ـ ۲۲۸، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
چون سنجر از قدرت علاءالدوله آگاه شد، بار دیگر او را نزد خود خواند، اما این بار نیز علاءالدوله از رفتن تن زد. ازینرو سنجر، برادرزادهاش، مسعود، را به نبرد علاءالدوله گسیل کرد، و علاءالدوله، رستم شاه غازی ، پسرش را به جنگ مسعود فرستاد، اما میان این دو جنگی در نگرفت و مسعود چندی به عنوان مهمان نزد علاءالدوله ماند و سپس به خراسان بازگشت. در ۵۲۱، سلطان سنجر یک بار دیگر از علاءالدوله خواست که نزد او برود، اما علاءالدوله پیری را بهانه کرد و نرفت. ازینرو سلطان سنجر، مسعود را به گرگان فرستاد و حکمرانی شهریار کوه را به وی بخشید. [۱۶]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۲۹ـ۲۳۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
مسعود نیز که در پی فرصتی بود تا علاءالدوله را از میان بردارد، به این پندار که رستم ( شاه غازی ) سرگرم نبرد با اسماعیلیان است، به علاءالدوله تاخت، اما علاءالدوله او را غافلگیر و منهزم کرد. [۱۷]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۳۱، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
سلطان سنجر از شنیدن این خبر برآشفت و اَرغش را به جنگ او فرستاد، که کاری از پیش نبرد. ۱.۶.۹ - سرانجام علاءالدولهبه گفته مرعشی [۱۸]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۳۴ـ۲۳۶، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
علاءالدوله ۲۱ سال حکومت کرد و ناگزیر قدرت را به رستم، پسرش، واگذاشت و در تمیشه اقامت گزید.
علاءالدوله احتمالاً در ۵۵۷ در آنجا درگذشته و در ساری دفن شده است. [۱۹]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۳۸، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۶.۱۰ - سکه مانده از علاءالدولهاز او سکهای ضربِ ۵۱۹ به نام سنجر بر جای مانده است. ۱.۶.۱۱ - خصلتهای علاءالدولهاو سخی و نیکو طبع بود [۲۰]
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۰۷، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
و در زمان حکمرانیش، بسیاری از شاهزادگان و درباریان غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی که دچار بیمهری، شاه بودند، از جمله، شیرزاده فرزند سلطان مسعود و طغرل سلجوقی ، به بارگاه او پناه میبردند.
۱.۷ - حکومت شاه غازیپس از علاءالدوله، پسرش نصرتالدوله رستم ، معروف به شاه غازی، از مقتدرترین حکمرانان باوند، بر تخت نشست. ۱.۷.۱ - قدرت شاه غازیابن اسفندیار [۲۱]
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۰۸، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
او را نخستین فرمانروای باوندی صاحب تخت و بارگاه معرفی کرده و خزانهاش را همپایه ثروت خسرو پرویز تخمین زده است.
۱.۷.۲ - اوضاع زمان شاه غازیاو در اوضاع نابسامان خراسان و بغداد ، در حالیکه خراسان زیر یورش ترکان غُز قرار داشت و قدرت سلجوقیان رو به کاهش، و شوکتخوارمشاهیان رو به فزونی بود، به حکومت رسید. ۱.۷.۳ - درگیری سنجر و شاه غازیبه سبب کاردانی و شجاعت او، جمله امیران علاءالدوله به او پیوستند و قدرتش فزونی گرفت تا جایی که سنجر از نیروی او بیمناک شد و به فکر تدبیری برای طبرستان افتاد. در همین هنگام بسیاری از سران ملوکالطوایف طبرستان، که از شاه غازی در بیم بودند، از تاجالملوک مرداویج ، برادر او و شوهر خواهر سلطان سنجر ، خواستند تا حکومت را از شاه غازی پس گیرد. [۲۲]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۳۸، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
سنجر که پی بهانه بود، مرداویج را با لشکری بسیار به سرکردگی قُشتَم به طبرستان فرستاد. دو لشکر در تمیشه به یکدیگر رسیدند. قشتم، فرمان سنجر مبنی بر صلح میان دو برادر و تقسیم ملک بین آن دو را به شاه غازی تسلیم کرد، اما او نپذیرفت. با پیوستن استندار شهریوش و منوچهر لارجان به مرداویج ، شاه غازی که تاب مقاومت نداشت به دژ دارا رفت. مرداویج به همراهی ترکان ، هشت ماه آن دژ را در محاصره داشت و به اهالی آزار بسیار رساند تا جایی که استندار شهریوش و منوچهر لارجان از مرداویج روی برتافتند و از شاه غازی امان خواستند. بدین ترتیب، مرداویج نتوانست دژ را تسخیر کند و حکومت طبرستان به شاه غازی تسلیم شد. [۲۳]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۲۵ـ۱۲۶، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
۱.۷.۴ - اتحاد استندار و شاه غازیاستندار شهریوش، خواهر شاه غازی را به زنی گرفت و بدین سان اتحاد بین آن دو مستحکمتر شد و طبرستان چنان آباد شد و مردم چنان آسوده شدند که پیش از آن نبود. [۲۴]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۲۶، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
۱.۷.۵ - سرانجام مرداویجاما مرداویج که بر استرآباد و قلعه جهینه دست یافته بود، مزاحم شاه غازی بود؛ تا اینکه شاه غازی توانست برادر را از آنجا براند. مرداویج به نزد کبود جامه در گرگان رفت تا به خراسان برود، اما در آنجا به دستور شاه غازی کشته شد و بدین ترتیب، شاه غازی توانست گرگان و جاجرم را نیز تصرف کند. [۲۵]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۴۳، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۷.۶ - نابسامانی سنجربا ناآرامی اوضاع دربار سنجر و شکست و اسارتش (۵۴۸ـ۵۵۲) به دست ترکان غز ، [۲۶]
محمد بن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، ج۱، ص۱۸۳، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۴ ش.
بسیاری از امیران سلطان به شاه غازی پناه بردند [۲۷]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۴۲، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
از جمله سلیمان شاه ، برادرزاده سنجر، در پناه شاه غازی و به کمک او، در همدان بر تخت نشست و به همین مناسبت نیز حکمرانی ری را به شاه غازی سپرد.
۱.۷.۷ - جنگ شاه غازی با غزاناَتسز (حک: ۵۲۱ ـ۵۵۱) هنگام اسارت سنجر به دست غزان ، برای رهایی او از شاه غازی یاری خواست. [۲۸]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۳۰، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
غزان نیز شاه غازی را در مقابل مقداری از خاک خراسان به همراهی با خود فراخواندند اما او نپذیرفت و در ۵۵۱ به دهستان رفت تا با غزان نبرد کند. کبود جامه و ایتاق ، سپهسالاران شاه غازی، که از او آزرده بودند، در جنگ شرکت نکردند، در نتیجه شاه غازی شکست خورد و بسیاری از لشکریانش کشته یا اسیر غزان شدند. ۱.۷.۸ - درگیری با اسماعیلیاناو به طبرستان بازگشت و پس از گردآوری نیرو ، دو قلعه مهره بن ( مهرنگار ) و منصوره کوه را، پس از هشت ماه محاصره، از اسماعیلیان پس گرفت [۲۹]
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۱۱، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
و بدین ترتیب، بسطام و دامغان نیز به متصرفات او افزوده شد. [۳۰]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۳۱، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
۱.۷.۹ - شورش بر علیه شاه غازیدر همین زمان دو تن از سران سپاهش، فخرالدوله گرشاسف ، پسرخوانده مرداویج، و کیکاوس هزاراسب ، حاکم رویان ، بر شاه غازی شوریدند و در نتیجه، فخرالدوله، استراباد و کیکاوس، آمل را تصرف کردند. [۳۱]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۳۲، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
شاه غازی علاءالدوله حسن ، پسرش، را به جنگ استندار کیکاوس به رویان فرستاد و خود رهسپار آمل شد. علاءالدوله حسن بسختی شکست خورد و به گیلان پناه برد و شاه غازی خود، با وجود بیماری نقرس ، بر کیکاوس تاخت و رویان را به آتش کشید [۳۲]
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۰۸، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
و کیکاوس ناگزیر به فرار شد [۳۳]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۶۵ـ۶۶، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
آنگاه کیکاوس بسیاری از بزرگان طبرستان و نزدیکان شاه غازی را میانجی قرار داد تا شاه غازی او را بخشید.
فخرالدوله نیز مجبور به اطاعت شد. [۳۴]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۶۹ـ۷۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
[۳۵]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۳۸ـ۱۳۹، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
۱.۷.۸ - درگیری با اسماعیلیانشاه غازی در همین زمان با اسماعیلیان نیز در جنگ بود، زیرا آنان پسر و ولیعهد او، گِرْدبازو را که گروگان سنجر بود، در ۵۳۷ در سرخس کشته بودند [۳۶]
رشیدالدّین فضل اللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، ج۱، ص۱۶۱، چاپ محمدتقی دانش پژوه و محمد مدرسی (زنجانی)، تهران ۱۳۵۶ ش.
و این رویداد خشم شاه غازی را نسبت به سنجر و اسماعیلیان برانگیخته بود [۳۷]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۲۷، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
تا جایی که در رودبار سلسکوه ، هجده هزار اسماعیلی را گردن زد و بارها به قلعه الموت تاخت و سرانجام در ۵۵۲، در الموت ، بسیاری از اسماعیلیان را از دم تیغ گذراند و به شهرها و آبادیهایشان خسارت بسیار وارد کرد.
۱.۷.۱۱ - اوضاع پس از سنجرپس از درگذشت سنجر (۵۵۲) سلیمان شاه، برادرزاده سنجر، از بیم محمودخان ، ولیعهد سنجر، به شاه غازی پناه برد و او سلیمان شاه را در ری بر تخت نشاند. چون سلطان محمود از غیبت شاه غازی در طبرستان آگاه شد، با مؤید آی اِبه به آنجا لشکر کشید و قصبه کوسان را لشکرگاه ساخت. شاه غازی، پادشاه قارن را با چهارصد غلام و پانصد باوند شبانه به لشکرگاه آنان گسیل کرد و شرفالملوک حسن را در مهروان گذاشت تا از فرار آنان جلوگیری کند. پس محمود و مؤید آی اِبه بسختی شکست خوردند و به خراسان بازگشتند. [۳۹]
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۰۹، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
در ۵۵۲، محمود و مؤید آی اِبه که در پی سپهسالار یاغی خود امیرایتاق به طبرستان آمده بودند، خرابی بسیار به بار آوردند، و شاه غازی با پرداخت خراج بسیار با آنان صلح کرد. در۵۵۶، میان شاه غازی و یغمرخان که با امیر ایتاق دشمنی داشت، جنگ درگرفت. یغمرخان به غزان پناه برد. در نتیجه شاه غازی منهزم و گرگان غارت شد. یک بار نیز در ۵۵۸، شاه غازی به تَنْکَزْ ، نایب مؤید آی اِبه در بسطام حمله کرد اما شکست خورد. یک سال بعد، برای مقابله با تنکز، لشکری به سرکردگی سابقالدین قزوینی گسیل کرد و پیروز شد. بدین ترتیب، قومس و بسطام بار دیگر به اختیار شاه غازی درآمد. ۱.۷.۱۲ - وفات شاه غازیشاه غازی در ۵۶۰ درگذشت. ۱.۷.۱۳ - سکه باقیمانده از ویتنها سکه باقیمانده از او دیناری به تاریخ ۵۵۱ یا ۵۵۲ است که محل ضرب آن دانسته نیست. ۱.۷.۱۴ - خصوصیات شاه غازیاو آخرین فرمانروای مقتدر باوند و نخستین باوندیی بود که مدت کوتاهی، ری را به تصرف خود درآورد. شاه غازی بسیار شجاع و سخاوتمند بود. رشیدالدین وطواط ( دبیر اَتسز خوارزمشاه ) در مدح وی قصاید بسیار سروده است. [۴۳]
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۰۹ـ۱۱۲، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
۱.۸ - اوضاع پسر شاه غازی۱.۸.۱ - پنهان کردن خبر فوت ویعلاءالدوله شرفالملوک حسن ، پسر شاه غازی، با پنهان کردن خبر درگذشت پدرش و با وجود بیماری به ساری آمد. [۴۵]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۴۴، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۸.۲ - جنگ با نزدیکان پدردر همین زمان امیرایتاق که از متحدان پدرش بود، به جنگ وی آمد، اما علاءالدوله او را شکست داد و به سرکوب نزدیکان پدر پرداخت. ابتدا، کیکاوس ناصرالملک سپس حسامالدوله شهریار ، عمویش ، و سرانجام سابقالدوله قزوینی، سپهسالار شاه غازی و حاکم بسطام و دامغان و جاجرم ، را کشت. [۴۷]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۴۵، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۸.۳ - پناهندگی اینانجدر این زمان، سنقر اینانج ، نایب سلیمان شاه در ری ، پس از شکست از اتابک ایلدگِز (متوفی ۵۶۸) به علاءالدوله حسن پناه برد و دختر او را به عقد پسرش درآورد. علاءالدوله حسن نیز به سنقر لشکر داد تا به ری بازگردد و او نیز بر ایلدگز پیروز شد. [۴۸]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۴۶، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۸.۴ - پناهندگی سلطانشاهدر ۵۶۸ سلطانشاه (متوفی ۵۸۹) پسر ایل ارسلان (حک: ۵۵۱ ـ ۵۶۸) که در خوارزم به جای پدر بر تخت نشسته بود و علاءالدین تکش (حک: ۵۶۸ـ۵۹۶)، برادرش، او را از خوارزم رانده بود با مادر به علاءالدوله حسن پناه برد. علاءالدوله حسن پسرش اردشیر ، را به استقبال آنان فرستاد و آنان در تمیشه ساکن شدند. [۴۹]
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۱۴، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
۱.۸.۵ - ظلم علاءالدوله حسندر همین هنگام مردم و امیران علاءالدوله حسن که از بیرحمیهای او به ستوه آمده بودند، به گردبازو ، پسر و ولیعهد کاردان او، گرویدند. ۱.۸.۶ - درگیری مؤید با علاءالدولهمؤید آی اِبه نیز با استفاده از نابسامانی حکومت علاءالدوله حسن، به تمیشه آمد و آن شهر را محاصره کرد اما عاقبت از ارجاسف شکست خورد و در راه بازگشت، به ساری یورش برد و خرابی بسیار کرد. علاءالدوله بر او تاخت اما تاب مقاومت نیاورد و به فریم رفت. مؤید آی اِبه، قُوشْتُم برادرش، را به جنگ علاءالدوله حسن روانه کرد، اما وی بر قوشتم چیره شد و مؤید رو به گرگان گذاشت. ۱.۶.۹ - سرانجام علاءالدولهعلاءالدوله نیز، گردبازوی بیمار را به دژ دارا گسیل کرد. اما او در آنجا درگذشت. [۵۰]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۴۹ـ۲۵۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
علاءالدوله که از مرگ پسر اندوهگین شده بود، لشکریانش را به خراسان فرستاد تا آنجا را بسوزانند، و خود در طبرستان شروع به کشتار کرد [۵۱]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
تا اینکه غلامانش او را در خواب کشتند.
۱.۸.۸ - شهرت علاءالدولهوی در مدت حکمرانیش که هشت سال و هشت ماه به طول انجامید، به سبب ستم بسیار، به چوب حسنی معروف شده بود. [۵۲]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۴۴ـ۲۴۶، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۹ - حکومت حسامالدوله اردشیرپس از علاءالدوله، حسامالدوله اردشیر جانشین پدر شد. ۱.۹.۱ - درگیری مؤید با اردشیرچون مؤید آی اِبه از درگذشت علاءالدوله آگاه شد، با سلطانشاه به ساری آمد و به اردشیر پیغام داد که اطراف تمیشه را به او واگذارد. اردشیر که از آرم به اردل رفته بود، در این باره با استندار کیکاوس ، حاکم رویان ، مشورت کرد و کیکاوس او را از حمایت امیران و اهالی طبرستان مطمئن ساخت؛ ولی اردشیر پیشنهاد مؤید را نپذیرفت. [۵۳]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۳۹ـ۱۴۰، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
مؤید به استراباد رفت و با تسخیر قلعه وله بن وبالمن ، استرآباد را به قوشتم سپرد [۵۴]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۲، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
اما قوشتم پس از چندی با شکست از ارجاسف، به خراسان بازگشت [۵۵]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۲، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
و استرآباد بار دیگر به تصرف اردشیر درآمد.
۱.۹.۲ - تسخیر دوباره دامغاندر ۵۶۸، پس از قتل مؤید آی اِبه به دستور تکش ، اردشیر به دامغان و بسطام حمله برد و آنها را دوباره تسخیر کرد و سپس با تکش پیمان بست و قرار شد که دختر تکش را به عقد خود درآورد. [۵۶]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۳، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۹.۳ - رفتن مَلک دِینار به گرگانپس از چندی، مَلک دِینار غُز از کرمان به گرگان رفت، نخست از در بندگی درآمد اما ملازمانش او را از ماندن در طبرستان منع کردند. او نیز ولایت را تاراج کرد و گرشاسف را که به پیکار او رفته بود، شکست داد و تا گنجه به تاخت و تاز پرداخت. ۱.۹.۴ - درگیری غزان و تکشتکش فرستادهای نزد اردشیر فرستاد تا همزمان به جنگ غزان بشتابند؛ اما نامه او به دست غزان افتاد و آنان به مرو و سرخس رفتند. پس از هفت روز که تکش به گرگان رسید، غزان از آنجا دور شده بودند. ۱.۹.۵ - اتحاد اردشیر و تکشاردشیر، اسپهبد شهریار مامَطیری را به استقبال سلطان خوارزم فرستاد و قرار شد که در پیرامون گرگان حصاری بسازند تا شهر از هجوم بیگانگان ایمن شود. تکش، پیش از بازگشت به خوارزم، دخترش را نیز روانه طبرستان کرد تا به عقد اردشیر درآید و بدین ترتیب، پیمان آن دو ظاهراً مستحکمتر شد. [۵۷]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۴ـ۲۵۵، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
نامه تکش به اردشیر نیز حکایت از این دوستی دارد، [۵۸]
محمد بن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، ج۱، ص۱۸۲ـ۱۸۶، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۵ ش.
گرچه تکش در نهان خواهان تسخیر تمامی طبرستان بود.
۱.۹.۶ - حمله استندار به رویانبدین ترتیب، اهالی طبرستان برای مدتی آسوده بودند تا اینکه استندار هزاراسب ، حاکم رویان، با اسماعیلیان سازش کرد و بسیاری از دژهای رویان را به آنان سپرد و رَزمیوز ماینونْد و برادر شِروانشاه ، خورداونْد را که ملازمان نزدیک اردشیر بودند، از میان برداشت. ۱.۹.۷ - درگیری استندار و اردشیرامیران و اهالی رویان از هزاراسب نزد اردشیر شکایت کردند. اردشیر نیز که علوی مذهب بود، به او پیغام داد قلعهها را از اسماعیلیان پس گیرد، اما وی نپذیرفت. پس اردشیر، مبارزالدین ارجاسف را به نبرد او فرستاد. در این هنگام، جملگی امیران رویان و دیلمان به اردشیر پناه بردند و هزاراسب ناگزیر شد به دیلمان بگریزد. او بیدرنگ داعی ابوالرضا را که فردی متین و از طرف اردشیر فرمانروای دیلمان بود، از میان برد. اردشیر به محض شنیدن این خبر رو به دیلمان گذاشت و هزاراسب که توان مقابله با اردشیر را نداشت رهسپار همدان شد و به سلطان طغرل و اتابک محمد پیوست. آنان از اردشیر خواستند فرمانروایی رویان را دوباره به هزاراسب بسپارد، اما اردشیر نپذیرفت. هزاراسب ناگزیر همدان را ترک کرد و به ری رفت و با دختر امیر سراجالدین قایمان ، والی ری، وصلت کرد. سپس به کمک لشکریان او به رویان بازگشت و به مقابله سپاه اردشیر به سپهسالاری هزبرالدین خورشید شتافت اما از وی شکست خورد و به ری بازگشت. [۵۹]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۴۷ـ۱۴۸، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
پس از این شکست، هزاراسب ناگزیر، نزد اردشیر رفت. اردشیر او را پذیرفت با این قرار که او به همراهی هزبرالدین خورشید، قلعههایی را که به اسماعیلیان واگذار کرده بود پس بگیرد. آنان به رویان رفتند، اما قلعهدار ولج ( ولیج ) از پس دادن قلعه خودداری کرد و پسرعم هزبرالدین خورشید در این میان کشته شد. هزبرالدین خورشید نیز به این بهانه هزاراسب را کشت [۶۰]
محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، ج۱، ص۱۴۹، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش.
و رویان بر اردشیر قرار گرفت.
۱.۹.۸ - از بین بردن فخرالدولهدر این ایام، فخرالدوله گلپایگانی ، از ملازمان اردشیر، خواست به سلطان تکش پناه برد، اما اردشیر آگاه شد و او را از میان برد. [۶۱]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۶ـ۲۵۷، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۹.۹ - پناهندگان به تکشسپس پسر فخرالدوله، سراجالدین زردستان ، به همراهی کیکاوس گلپایگانی ، به تکش پناهنده شدند و تکش، فرمانروایی گرگان را به کیکاوس و چناشک را به زردستان سپرد. ۱.۹.۱۰ - توطئه تکشاردشیر در نامهای به این کار تکش اعتراض کرد، اما دریافت که تکش، امیر سابقالدوله رستم ، فرمانروای گشواره را نیز بر وی شورانده است. بنابراین، از نصرتالدین کبودجامه خواست که زردستان را هلاک کند. تکش که از مرگ زردستان بر آشفته بود، بر نصرتالدین تاخت و او ناچار از تکش امان خواست. [۶۲]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۷ـ ۲۵۸، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
نصرتالدین که از اردشیر کینه به دل گرفته بود، پیوسته نزد تکش از او بدگویی میکرد. ۱.۹.۱۱ - حمله تکش به طبرستاناردشیر بیمناک از تکش و با دانستن اینکه او به طبرستان چشم دارد، به طبرستان، به امیران غور و غزنین نامه فرستاد و از آنان کمک خواست. اما این نامهها به دست تکش افتاد و او به گرگان و طبرستان یورش برد و بسطام و دامغان را گرفت. ۱.۹.۱۲ - اتحاد اردشیر و طغرلازینرو اردشیر با طغرل سلجوقی (حک: ۵۷۱ ـ۵۹۰) در ری که با تکش ناسازگار بود، همپیمان شد. در ۵۸۹ قرار شد که گرگان را اردشیر، بسطام و دامغان را طغرل و خراسان را سلطانشاه تسخیر کنند. اردشیر بر گرگان تاخت، اما سلطانشاه پیش از رسیدن به خراسان درگذشت و سال بعد، طغرل به دست تکش کشته شد و عراق عجم به متصرفات تکش افزوده شد. [۶۳]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۵۹ـ۲۶۰، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۹.۱۳ - حمله دوباره به طبرستاناردشیر که تکش را قدرتمند دید، رکنالدوله قارن ، پسر کوچکش، را به همدان نزد او فرستاد، اما تکش او را نپذیرفت و به گرگان و ساری، مرکز باوندیان ، حمله کرد و دامغان و بسطام را بار دیگر به تصرف درآورد. اردشیر به لَپور رفت و تکش پس از تاراج طبرستان به خوارزم بازگشت. ۱.۹.۱۴ - حمله تکش به فیروزکوهتکش چند سال بعد نیز به فیروزکوه تاخت و دژهای استوناوند و فلول را گرفت. ۱.۹.۱۵ - درگیری اردشیر با پسرشدر همین هنگام، نزدیکان اردشیر به پسر میانی او، شمسالملوک رستم ، معروف به شاه غازی ، که با پدر دشمنی داشت، گرویدند، اما اردشیر، پسر را در دژ دارا (در رودبار ) به بند کشید. [۶۴]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۶۱ـ۲۶۲، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۹.۱۶ - مرگ تکشبا مرگ تکش (۵۹۶) اردشیر شهرهایی را که تکش گرفته بود، بازستاند و از گرگان تا ری در قلمرو او قرار گرفت. ۱.۹.۱۷ - سرانجام اردشیراردشیر نیز، پس از ۳۴ سال فرمانروایی ، در ۶۰۲، درگذشت. [۶۵]
ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ج۱، ص۲۶۳، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش.
۱.۹.۱۸ - خصوصیات اردشیراو همانند نیاکانش بسیار سخاوتمند و متدین بود و مبالغی را صرف نیازمندان و سادات و مرمت مقبرههای امامان میکرد. بارگاه او پناهگاهی برای پناهندگانی نظیر طغرل سلجوقی بود که مدتها در حمایت اردشیر روزگار میگذراند. شاعرانی چون ظهیرالدین فاریابی ، [۶۶]
ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، ص۱۲۰ـ۱۲۱، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش).
جمالالدین محمد بن عبدالرزاق اصفهانی و فرزندش کمالالدین اسماعیل [۶۷]
ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج۲، ص۷۳۲، تهران ۱۳۶۳ ش.
[۶۸]
ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، ج۲، ص۸۷۳، تهران ۱۳۶۳ ش.
او را ستودهاند.
۱.۱۰ - دوران پس از اردشیر۱.۱۰.۱ - ضعیف شدن باوندیانپس از درگذشت اردشیر، به سبب از هم پاشیدن دولت سلجوقی و افزایش قدرت اسماعیلیان و خوارزمشاهیان ، از نفوذ حکمرانان باوندی بسیار کاسته شد و حکمرانی طبرستان بتدریج از اختیار آنان خارج شد. ۱.۱۰.۲ - به حکومت رسیدن رستمامیران اردشیر، شمسالملوک رستم را از دژ دارا آزاد کردند و بر تخت نشاندند. ۱.۱۰.۳ - پناهندگی قارنازینرو رکنالدوله قارن ، پسر کهتر اردشیر، که ادعای حکومت داشت، به دربار علاءالدین محمد خوارزمشاه (حک: ۵۹۶ـ۶۱۷) در خوارزم پناه برد. ۱.۱۰.۴ - سرانجام رستمپس از مدتی شمسالملوک، خواهرش را به سیدابوالرضا حسین مامطیری داد و در کارها او را مشاور خود کرد، اما سید در پادشاهی شمسالملوک طمع کرد و او را در ۶۰۶ در شکارگاه به قتل رسانید. ۱.۱۰.۵ - پناهندگی خواهر رستمخواهر شمسالملوک نیز به کینخواهی ، شوهر را کشت و به عزم ازدواج با سلطان محمد رهسپار خوارزم شد. اما سلطان او را به عقد یکی از امیرانش در آورد [۶۹]
عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۷۳ـ۷۴، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ـ ۱۹۳۷.
و نایبی به طبرستان روانه کرد.
۱.۱۰.۶ - تصرف طبرستانبدین ترتیب، طبرستانی که تسخیرش با لشکرکشی و جنگ ممکن نبود، بسهولت در اختیار سلطان خوارزم قرار گرفت. ۱.۱۱ - پایان دوره دوم باوندیانبا درگذشت رستم، دومین شاخه حکمرانان باوند پایان یافت. ۲ - حمله مغول به طبرستانگماشتگان سلطان محمد تا ۶۱۷ در آنجا با سستی بسیار حکومت کردند. به هنگام یورش مغولان ، همسر و فرزندان سلطان محمد رهسپار طبرستان شدند و در قلعههای لارجان و ایلال اقامت گزیدند. ازینرو مغولها به طبرستان هجوم بردند و هر دو دژ را ویران و به ولایتهای اطراف زیانهای بسیار وارد کردند. در ۶۱۸، کسان سلطان محمد دستگیر و به چنگیزخان سپرده شدند. [۷۰]
عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۹۹، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ـ ۱۹۳۷.
۳ - فهرست منابع(۱) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵. (۲) ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۰ ش). (۳) محمد بن ابوریحان بیرونی، الا´ثارالباقیة عن القرون الخالیة، چاپ زاخاو، لایپزیگ ۱۹۲۳. (۴) محمد بن حسن اولیاءاللّه، تاریخ رویان، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۴۸ ش. (۵) احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، بیروت ۱۹۸۸. (۶) محمد بن مؤید بهاءالدین بغدادی، التوسل الی الترسل، چاپ احمد بهمنیار، تهران ۱۳۱۵ ش. (۷) عطاملک بن محمد جوینی، کتاب تاریخ جهانگشای، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ـ ۱۹۳۷. (۸) حدودالعالم من المشرق الی المغرب، با مقدمه بارتولد، حواشی و تعلیقات مینورسکی، ترجمه میرحسین شاه، کابل ۱۳۴۲ ش. (۹) محمد بن علی راوندی، راحة الصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق، به سعی و تصحیح محمد اقبال، بانضمام حواشی و فهارس با تصحیحات لازم مجتبی مینوی، تهران ۱۳۶۴ ش. (۱۰) حسینعلی رزم آرا، فرهنگ جغرافیایی ایران (آبادیها)، ج ۳: استان دوم، تهران ۱۳۵۵ ش. (۱۱) رشیدالدّین فضل اللّه، جامع التواریخ: قسمت اسماعیلیان و فاطمیان و نزاریان و داعیان و رفیقان، چاپ محمدتقی دانش پژوه و محمد مدرسی (زنجانی)، تهران ۱۳۵۶ ش. (۱۲) رشیدالدّین فضل اللّه، فصلی از جامع التواریخ، چاپ محمد دبیرسیاقی، تهران ۱۳۳۸ ش. (۱۳) شیخعلی گیلانی، تاریخ مازندران، چاپ منوچهر ستوده، تهران ۱۳۵۲ ش. (۱۴) ذبیح اللّه صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران ۱۳۶۳ ش. (۱۵) محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری: تاریخ الامم و الملوک، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت (۱۳۸۲ـ۱۳۸۷/۱۹۶۲ـ۱۹۶۷). (۱۶) محمد بن عبدالجبار عتبی، ترجمه تاریخ یمینی، از ناصح بن ظفر جرفادقانی، چاپ جعفر شعار، تهران ۱۳۵۷ ش. (۱۷) آرتور امانوئل کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، تهران ۱۳۵۱ ش. (۱۸) عبدالحی بن ضحاک گردیزی، تاریخ گردیزی، چاپ عبدالحی حبیبی، تهران ۱۳۶۳ ش. (۱۹) گی لسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، تهران ۱۳۶۴ ش. (۲۰) ظهیرالدین بن نصیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، چاپ برنهارد دارن، پطرزبورگ ۱۸۵۰، چاپ افست تهران ۱۳۶۳ ش. (۲۱) احمد بن عمر نظامی، کتاب چهار مقاله، چاپ محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۳۲۷/۱۹۰۹، چاپ افست تهران (بی تا). (۲۲) احمد بن اسحاق یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، بیروت (بی تا). ۴ - پانویس
۵ - منابعدانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «خاندان باوندیان»، شماره۳۹۶. |